۱۳۹۲ شهریور ۱۳, چهارشنبه

دیروز:

____________________________________
امروز:
--------------------------------------------------------------
"روزی شيخ به انیشتین فرمود: یا انیشتین. انیشتین رویش را برگرداند و گفت بله. شيخ فرمود اول صدایم را شنیدی یا مرا دیدی؟ انیشتین گفت اول صدایتان را شنیدم. شيخ فرمود پس چرا می‌گویی سرعت نور از صوت بیشتر است. انیشتین از تئوری خود پشیمان شد و فورا برای اسلام  Apply کرد!!!
=================
روزی مردی سراغ شيخ آمد و گفت: یا شيخ، من با زنی همکار هستم و در موقع کار دست و بدنمان به هم میخورد. تکلیف چیست؟
شيخ فرمود بیارش اینجا ببینیم ارزش فتوا داره یا نه…!!!
(کتاب شیخ و ملاحظات قبل از فتوا جلد 15 صفحه 42)
=================
روزی سوسن (همسر شيخ) به اتاق اعتکاف شيخ وارد شدند و شيخ را خونین و مالین در حال ناله دیدند. شيخ در همان حال با زاری فرمودند: صد دفعه گفتم شبهای معراج این پنکه سقفی لعنتی رو روشن نکنین!
=================
یکی از اصحاب از شيخ پرسید: در روایات آمده که در بهشت برای مومنان شرابهایی وجود دارد كه مست كننده نيست، پس برای چه آن را می‌نوشند؟
شيخ پاسخ داد: بخاطر آنتی اكسيدانش!!!
)الاسرار فی الخوراکی(
=================
روزی شیخ با خدا راز و نیاز کردی که ای خدا!
به خاطر سیب که تبعیدمون کردی به زمین، به خاطر آب انگور هم که میفرستیمون جهنم!
فکر کنم کلا با میوه مشکل داریا..!
=================
روزی شيخ (ره) رو به آسمان کرد و فرمود: پروردگارا! خودت را بر من بنما. ندا رسید: ای شيخ!۴ پرنده مختلف را قطعه قطعه کن، گوشتهای آنها را با هم بیامیز و خوب چرخ‌گوشت کن. سپس به۴ قسمت مساوی تقسیم کرده و هر قسمت را بر لب یک قله بگذار! شيخ نيز چنین کرد و با بدبختی از ۴ کوه بالا رفت و در حالی که نفس نفس میزد، هر قسمت را بر نوک یک قله گذاشت...
در آن لحظه ندا رسید: خوب دهنت سرویس شد؟ بازم بهت بنمایم یا کافیست؟
شيخ همانطور که نعره کشان راه بیابان در پیش گرفته بود به گوشت‌ها آبلیمو و زعفران زده و طعامی در خور برای خود آماده کرد.
===================
هیچ چیز مانند سبیل نمی‌تواند شما دختران را از گزند نامحرمان در امان بدارد، حتی حجاب!!!
)برگرفته از سخنرانی شيخ (ره) در جمع دختران بسیجی سامرا(
=================
ﺭﻭﺯﯼﺩﻭ ﺯﻥ ﻧﺰﺩ شيخ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺍﺩﻋﺎ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭﯾﮏ ﺑﭽﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ. شيخ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: ﺑﭽﻪ ﺭﺍﻭﺳﻂﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﻭ ﻫﺮ ﺯﻥ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻃﺮﻑ ﺩﺳﺖ ﮐﻮﺩﮎ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﺪ. ﺁﻥ ﺩﻭ ﺯﻥ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﮐﻮﺩﮎ ﺭﺍ ﮐﺸﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪﺍﺯﻭﺳﻂ ﻧﺼﻒﺷﺪ .
شيخ ﮐﻤﯽﺟﺎﺧﻮﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: ﻗﺎﻋﺪﺗﺎ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﻣﯽ‌ﺷﺪ.
==========
روزی دشمني به خدمت شيخ رسید و پرسید : اگه خدا مردها را نمی آفرید چی می آفرید؟ 
شيخ فرمود : چیز خاصی نمی آفرید!!!، اما دشمن از این سخن در شگفت ماند بیشعور اسلام نیاورد).تذکره الاولیا-جلد 1-صفحه11)
=================
روزی شخصی نزد شيخ (ره) رسید. شيخ فرمودند شما تازه رسیدی. خسته‌ای، فعلن نمی‌خواد سوال بپرسی !!!
=================
آیا می دانستید هر شيخ در طول زندگی خود حدود 70 مگابایت جمله تولید می کند؟
(از سری فکت‌های آموزنده‌ی شيوخ)
=====================
شیخ در بستر مریضی و رو به مرگ بود. یاران را فراخواند تا فلان کتاب را برای او آورند. مریدان گفتند: شیخا، شما که در زمره‌ی مرگ هستید، کتاب به چه کار آید؟
شیخ پاسخ داد: فلان چیز در کتاب است که نمی دانم، بدانم و بمیرم بهتر است یا ندانم و بمیرم؟
یکی از یاران جواب داد: مگر خدا به شما علم لایتنهایی نداده است؟
چند لحظه سکوت برقرار شد. همه منتظر پاسخ بودند.
شیخ گفت: کون گشاد. نمی‌خوای از جات بلند شی، زر اضافی نزن.
یاران می‌خواستند نعره بزنند، ولی شیخ تهدید کرد اگه کسی جیکش در بیاد با پشت دست محکم می‌زنه تو دهنش.
======================
آورده‌اند که شيخ به پیجی در فیس بوک می‌رفت و همه‌ی نوشته‌های اونها رو لایک می‌زد و به همه سفارش می‌کرد که لایک بزنن. همه از این جوانمردی شيخ کف کردن. شيخ سرش رو خاروند و گفت: مگه این علامتا بیلاخ نیستند!
======================
شيخ (ره): برترین شما نزد ما بهترین شماست و بهترین شما همانا برترین شماست.
در روایات آمده که شيخ پس از گفتن این حدیث ریبوت شدند."
============

۱۳۹۱ دی ۵, سه‌شنبه

روزگار مرگ انسانیت است
سینه دنیا زخوبی ها تهی است
صحبت ازآزادگی پاکی مروت ابلهی است
صحبت از موسا و عیسا و محمد نابجاست
قرن موسی چنبه ها است


روزگار مرگ انسانیت است
من که از پژمردن یک شاخه گل
از نگاه ساکت یک کودک بیمار 
از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد در زنجیر
حتی قاتلی بر دار
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندرین ایام زهرم در پیاله زهر مارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم؟



صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای جنگل را بیابان می کنند
دست خون آلود را درپیش چشم خلق پنهان میکنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا
آنچه این نامردمان یا جان انسان می کنند



صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبتها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق 
گفتگو از مرگ انسانیت است

--فریدون مشیری 

۱۳۸۹ اسفند ۱, یکشنبه

اشکی در گذرگاه تاریخ

از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
صدر پیغام آوران حضرت باری تعالی
زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید
آدمیت مرد
آدمیت مرد گر چه آدم زنده بود

از همان روزی که یوسف را برادر‌ها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند آدمیت مرده بود
بعد دنیا هی‌ پر از آدم شد و این آسیاب گشت و گشت قرن‌ها از مرگ آدم هم گذشت‌
ای دریغ،آدمیت برنگشت

******
قرن ما،قرن ما روزگار مرگ انسانیت است
سینهٔ‌ دنیا ز خوبی‌‌ها تهیست
صحبت از آزادگی،پاکی،مروت،ابلهیست
صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجاست
قرن موسی چنبه هاست

من که از پژمردن یک شاخه گل
از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد در زنجیر
حتی قاتلی بر دار
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
من در این ایام زهرم در پیاله،زهر مارم در سبوست مرگ او را از کجا باور کنم؟

صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای جنگل را بیابان می‌کنند
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان می‌کنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمی‌داند روا
آنچه این نامردمان با جان انسان میکنند

صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست

در کویری سوت و کور
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبت‌ها صبور
صحبت از مرگ محبت،مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیّت است
گفتگو،از مرگ انسانیّت است

۱۳۸۹ آذر ۱۰, چهارشنبه

از بس ستاره کشتید...

از بس ستاره کشتید ، روی زمان سیاه است

هم این زمین سیاه است ، هم آسمان سیاه است

روبه صفتان نشستید ، در پیشگاه تاریخ

کز اینهمه جنایت ، رخستارتان سیاه است

دست قلم شکستید ، پای سخن ببستید

ای روشنی ستیزان ، افکارتان سیاه است

هر تار موی یک زن ، بندد مسیر تقوا

این خود گواه آن بس ، پندارتان سیاه است

هر حیله ای که داری در استین تزویر

هر جادویی که بستید در کارتان سیاه است

هر خطبه ای که خواندید ، هر جمعه بر سر کوی

خلقی گریست زیرا ، گفتارتان سیاه است

میخانه ها بستید ، بتخانه ها گشودید

با خون وضو نمودید ، کردارتان سیاه است

شد پرده سیاهی ، معیار پاکی زن

ای صبح دم گریزان ، معیارتان سیاه است

زین شهر روی ما نیست، در هر مکان سیاه است

از بس ستاره کشتید ، روی زمان سیاه است

(شیرین رضویان)

۱۳۸۹ آذر ۶, شنبه

یه روز...

یه روز یه تركه...

اسمش ستار خان بود، شاید هم باقر خان

خیلی شجاع بود، خیلی نترس

یكه و تنها از پس ارتش حكومت مركزی براومد

جونش رو گذاشت كف دستش و سرباز راه مشروطیت و آزادی شد

فداكاری كرد، برای‌ایران، برای من و تو

برای‌این كه ما یه روزی تو‌این مملكت آزاد زندگی كنیم

یه روز یه رشتیه...

اسمش میرزا كوچك خان بود، میرزا كوچك خان جنگلی

برای مهار كردن گاو وحشی قدرت مطلقه تلاش كرد

برای‌این كه كسی تو‌این مملكت ادعای خدایی نكنه

اون قدر جنگید تا جونش رو فدای سرزمینش كرد

یه روز یه لره بود

اسمش كریم خان زند بود...

*

یه روز ما همه با هم بودیم

فارس و كرد و ترك و رشتی و لر و اصفهانی و عرب

تا‌این كه یه عده رمز دوستی ما رو كشف كردند

و قفل دوستی ما رو شكستند

حالا دیگه ما برای هم جوك می‌سازیم

به همدیگه می‌خندیم

و‌این جوری شادیم

و خیال می‌كنیم كه خیلی خوش می‌گذره!

(رضا رفیع)